حرمت نهادن به قادر متعال اگر از طریق ترس طبیعی، که ریشه در ضعف و ناتوانی انسان بیپناه دارد، به زور و اجبار از او مطالبه میشد، با دین آغاز نمیگردید بلکه با ترس بردهوار و نوکرصفت خدا (یا خدایان) آغاز میشد که اگر صورت عام قانونی معین به خود میگرفت به پرستش معبد منجر میشد و فقط پس از تکامل اخلاقی انسان، که با قانون کلی این پرستش مرتبط است، به پرستش کلیسا تبدیل میشد: ....
زیرا اساس این دو نوع پرستش بر باورهای تاریخی نهاده شده است تا اینکه انسان در نهایت پی برد آنها موقتی و به صورت اقدامی نمادین و وسیلهای برای تحقق یک باور دینی ناب است.
فقط کسانی که خدمت به خدا را در خصلت خوشرفتاری در زندگی میدانند خود را از دیگران متمایز و تابع اصولی میشناسند که اصیلتر و شریفتر است و به موجب آن، خود را عضو کلیسای نامرئی میدانند، که اصول آن تعیینکنندهی خط مشی مردمان راستاندیش است یعنی کسانی که سرشت ذاتی آنها راهنما و راهگشای کلیسای حقیقی است.
خداپرستی متضمن دو شرط خصلت اخلاقی نسبت به خداست: این خصلت عبارت است از «خشیت» ناشی از حکم خدا نسبت به تکلیف مسئولانهی (بندگان) او یعنی نسبت به حرمت قانون؛ از طرف دیگر «عشق به خدا» عبارت است از خصلت گزینش آزاد و خصلت قانونپذیری خود انسان (تکلیف فرزند نسبت به پدر). پس هر دو خصلت علاوه بر اخلاق، حاوی مفهوم یک موجود فوق محسوس با صفاتی متناسب با خیر اعلای مورد نظر اخلاق است. حال اگر ما فراتر از نسبت اخلاقیای که چنین موجودی با ما دارد یعنی به مفهوم طبیعت [ذات] او بیندیشیم، همواره این خطر وجود دارد که با معیار انسانمدارانه و لذا مستقیما به زیان اصول اخلاقی خود در مورد او بیندیشیم. پس معنای چنین موجودی نمیتواند در عقل نظری ما استقرار یابد گرچه اصل و حتی نیرو و توان آن تماما قائم به نسبتش با تکلیف ذاتا متعین ماست.
ایمانوئل کانت، کتاب «دین در محدودهی عقل تنها»، فصل چهارم، بخش دوم، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی.