برهان فرگشتی ضد طبیعت گرایی (EAAN):
1- اگر طبیعت گرایی صادق باشد و باور به خدا نفی شود، آن گاه طبیعت تحت اراده هیچ شعوری نیست (N).
2- فرگشت انسان از جانوران دیگر (E) به بیان طبیعت گرایان تنها تحت کنترل طبیعت لاشعور است (N&E).
3- اگر N&E صادق باشد، آن گاه قوای شناختی و ذهن انسان، تنها به دلیل سازگاری بیشتر جاندار با محیط شکل گرفته و تغییر یافته اند.....
   نقد طبیعت گرایی 
4- شناخت حاصل از این قوا، باور های ما را تشکیل می دهند.
5- چون تنها معیار شکل گیری این باور ها طبق N&E سازگاری بوده است، پس ممکن است این باور ها لزوما مطابق با واقع نباشند و تنها محصول جانبی تکامل بشر باشند (افرادی مانند داوکینز صراحتا معتقدند ادیان طبق چنین الگویی به وجود آمده اند).
6- طبیعت گرایی نیز حاصل شناخت قوای شناختی ماست. پس احتمال خطای مذکور علاوه بر باور ها، در آن نیز وجود دارد. پس قابل اعتماد بودن N نیز تابع قابل اتکا بودن قوای شناختی ما (R) ست.
7- اگر N&E صادق باشد، آن گاه احتمال اتکاپذیری شناخت ما، یعنی R|N&E، پایین می آید. به عبارت دیگر هر چه احتمال N&E بیشتر باشد، احتمال R پایین تر می آید و طبق 5 و 6، احتمال صدق N نیز پایین تر می آید.
نتیجه مهم: از آن جایی که احتمال N&E با N رابطه عکس دارد، پس میان فرگشت و طبیعت گرایی متافیزیکی تناقض وجود دارد. نه به این دلیل که احتمال R کاهش یافت؛ بلکه به این دلیل که با بالا رفتن احتمال N&E، احتمال صدق N به تنهایی، کاهش یافت.

از نظر پلاتینگا یکی از اهداف و عمل کردهای قوای شناختی انسان دست یابی به اعتقادات صحیح می باشد و در صورتی به این هدف دست می یابد که کار خود را دقیق و مطابق با طراحی انجام شده انجام دهد.طبیعت گرایان معتقدند قوای شناختی انسان بعد از چند بیلیون سال از طریق انتخاب طبیعی، انحراف ژنتیکی و دیگر مراحل کور جهش تصادفی ژن ها تولید شده است. پس هدف نهایی قوی شناختی انسان تولید اعتقادات صحیح نبوده، بلکه بقاء یا بقاء و تولید مثل (سازگاری) و به حداکثر رساندن آنها هدف اصلی آنها می باشد. پاتریشیا چرچلند با طرح این مضوع ادعا میکند مهم ترین مسئله درباره مغز انسان این است که تکامل یافته است و عملکرد اصلی آن این است که انسان را به نحو مناسبی به حرکت در می آورد. یک طرح ذهنی مادامی مفید است که برای روش زندگی و افزایش شانس بقای موجود زنده، تنظیم شود. پلاتینگا میگوید آنچه از گفته های چرچلند برمی آید این است که تکامل طبیعت گرایانه به ما دلیلی ارائه میدهد تا در دو چیز شک کنیم:
1- یکی از اهداف سیستم شناختی ما، دست یابی به اعتقادات صحیح است.
2- عملکرد حقیقی سیستم شناختی ما در اکثر موارد تهیه و تدارک اعتقادات صحیح برای ما می باشد.
این تردید نفرت انگیز همواره در من بوده است که اگر ذهن ما از حیوانات پست تر توسعه یافته است، آیا احکام ذهنی ما از هیچ ارزش یا اعتمادی برخوردارند؟ آیا کسی به احکام ذهنی یک میمون، در صورتی که وجود داشته باشد، اعتماد می کند؟
with me the horrid doubt always arises whether the convictions of man’s mind, which has been developed from the mind of the lower animals, are of any value or at all trustworthy. Would any one trust in the convictions of a monkey’s mind, if there are any convictions in such a mind?
http://www.darwinproject.ac.uk/letter/DCP-LETT-13230.xml
بنابراین به نظر می رسد داروین و چرچ لند معتقدند: تکامل طبیعت گرایانه، دلیلی ارائه میدهد تا احتمال قابل اعتماد بودن قوای شناختی انسان را نسبتاً کم بدانیم. پلاتینگا این شک را «شک داروینی» ناگذاری کرده است.

از نظر پلاتینگااگر R = قابل اعتماد بودن قوای شناختی و N = طبیعت گرایی به شکلی که موجودی مانند خدا وجود نداشته باشد و  E = انسان بر اساس تئوری های تکامل گرایی شکل گرفته باشد.احتمال (R|N&E) (بخوانید قابل اعتماد بودن قوای شناختی به شرطی که طبیعت گرایی و نظریه های تکاملی پذیرفته شوند) نسبتاً پایین یا مرموز خواهد بود.پس اعتقاد به طبیعت گرایی و تکامل (N&E) غیرعقلانی است؛ زیرا احتمال اینکه قوای شناختی ما قابل اعتماد باشند کم یا مرموز است و هر کس طبیعت گرایی و تکامل را (با هم) قبول کند یک ناقض برای R و هر عقیده دیگری مثل B که ممکن است به آن معتقد شود، دارد، اما B ممکن است خود (N&E) باشد، پس هر کس (N&E) را قبول می کند یک ناقضی برای (N&E) دارد، یک دلیل برای اینکه به آن شک کند یا نسبت به آن لاادری شود.بنابراین اگر شاهد مستقلی وجود ندارد، [نتیجه] رد کردن اعتقاد به (N&E) خواهد بود. یعنی طبیعت گرایی و تکامل خود متناقض بوده و غیر عقلانی است.

فصل نامه علمی - پژوهشی، انجمن معارف اسلامی ایران، صفحات 75-91، سال دوم، شماره اول، زمستان 1384، بررسی نظریه تکامل از دیدگاه آلوین پلاتینگا